دهی از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد واقع در 47 هزارگزی شمال خاوری شهر بابک و 16 هزارگزی راه فرعی نجف آباد به فیض آباد شهر بابک. کوهستانی، معتدل مالاریائی دارای 223 تن سکنه. آب آنجا از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان آنجا قالی و کرباس بافی وراه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد واقع در 47 هزارگزی شمال خاوری شهر بابک و 16 هزارگزی راه فرعی نجف آباد به فیض آباد شهر بابک. کوهستانی، معتدل مالاریائی دارای 223 تن سکنه. آب آنجا از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان آنجا قالی و کرباس بافی وراه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
پیچ افتادن در کاری، مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن، گره خوردن. جور نشدن، (... در رسنی، یا نخی) ، گره خوردن آن. درهم شدن آن، (... در امعاء) ، پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی، (... در معده) ، از حال طبیعی بگشتن آن: گر افتد بیک لقمه در روده پیچ برآید همه عمر نادان بهیچ. سعدی
پیچ افتادن در کاری، مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن، گره خوردن. جور نشدن، (... در رسنی، یا نخی) ، گره خوردن آن. درهم شدن آن، (... در امعاء) ، پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی، (... در معده) ، از حال طبیعی بگشتن آن: گر افتد بیک لقمه در روده پیچ برآید همه عمر نادان بهیچ. سعدی
برابر پای ساقط شده و افکنده، در اصطلاح، ذلیل و حقیر. که درخور توجه واعتنا نیست، مبتذل، معلوم همه کس. آسان. که همه کس داند. که همه جا هست. صاحب آنندراج گوید کنایه از بسیار نزدیک و آشکار است: درز نبود معنی درپیش پاافتاده را از سواد سایۀ پای چراغ این روشن است. ملامفید بلخی. زلف او را رشتۀ جان گفتم و گشتم خجل ز آنکه این معنی چو زلفش پیش پاافتاده است. ملا شیدای هندی
برابر پای ساقط شده و افکنده، در اصطلاح، ذلیل و حقیر. که درخور توجه واعتنا نیست، مبتذل، معلوم همه کس. آسان. که همه کس داند. که همه جا هست. صاحب آنندراج گوید کنایه از بسیار نزدیک و آشکار است: درز نبود معنی درپیش پاافتاده را از سواد سایۀ پای چراغ این روشن است. ملامفید بلخی. زلف او را رشتۀ جان گفتم و گشتم خجل ز آنکه این معنی چو زلفش پیش پاافتاده است. ملا شیدای هندی
پیش افتاده، کنایه از قسمت و نصیب: هر ساعت از مژگان خود، خون دلم پیش اوفتد این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من. امیرخسرو (از آنندراج). تا پیش او افتد مگر اشکی ز چشم درفشان درها ذخیره میکنم از بهر پیش افتاد را. میر حسن (از آنندراج). ، پیشاهنگ، سرگذشت و اتفاق و حادثه وسانحه. (ناظم الاطباء)
پیش افتاده، کنایه از قسمت و نصیب: هر ساعت از مژگان خود، خون دلم پیش اوفتد این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من. امیرخسرو (از آنندراج). تا پیش او افتد مگر اشکی ز چشم درفشان درها ذخیره میکنم از بهر پیش افتاد را. میر حسن (از آنندراج). ، پیشاهنگ، سرگذشت و اتفاق و حادثه وسانحه. (ناظم الاطباء)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
برابر پای ساقط شده و افکنده، مبتذل، معلوم همه کس آنچه که همه کس داند آشکار: زلف او را رشته جان گفتم و گشتم خجل زانکه این معنی چو زلفش پیش پاافتاده است. (ملا شیدای هندی)، آنچه که فراوان و بسیار باشد آنچه که به آسانی بدست آید
برابر پای ساقط شده و افکنده، مبتذل، معلوم همه کس آنچه که همه کس داند آشکار: زلف او را رشته جان گفتم و گشتم خجل زانکه این معنی چو زلفش پیش پاافتاده است. (ملا شیدای هندی)، آنچه که فراوان و بسیار باشد آنچه که به آسانی بدست آید