جدول جو
جدول جو

معنی پیش افتاده - جستجوی لغت در جدول جو

پیش افتاده
(اُ دَ / دِ)
سبقت گرفته. جلو افتاده. تقدم جسته، که مهم نباشد، پیش پا افتاده. مبتذل. که درخور اهمیت نبود. که آسان و سهل باشد، معلوم. روشن. که هر کس تواند دانستن
لغت نامه دهخدا
پیش افتاده
سبقت گرفته جلو افتاده تقدم جسته، آنکه یا آنچه در خور اهمیت نبود مبتذل پیش پاافتاده، آنچه که هر کس بتواند بشناسد معلوم روشن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش پاافتاده
تصویر پیش پاافتاده
چیز مبتذل، پست و بی قدروقیمت، آنچه همه کس بداند، آنچه آسان به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس افتاده
تصویر پس افتاده
عقب افتاده، واپس مانده
فرهنگ فارسی عمید
(هََ طْوْ)
پیش افتادن. رجوع به پیش افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دهی از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد واقع در 47 هزارگزی شمال خاوری شهر بابک و 16 هزارگزی راه فرعی نجف آباد به فیض آباد شهر بابک. کوهستانی، معتدل مالاریائی دارای 223 تن سکنه. آب آنجا از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان آنجا قالی و کرباس بافی وراه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(پَ اُ دَ / دِ)
کسی را گویند که در راه از رفقا بازمانده باشد. (برهان قاطع) ، پس افت. اندوخته. پس انداز. ذخیره. پس افکند. پس اوگند
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
پیچ افتادن در کاری، مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن، گره خوردن. جور نشدن، (... در رسنی، یا نخی) ، گره خوردن آن. درهم شدن آن، (... در امعاء) ، پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی، (... در معده) ، از حال طبیعی بگشتن آن:
گر افتد بیک لقمه در روده پیچ
برآید همه عمر نادان بهیچ.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ لَ)
رجوع به پیش افتادن شود:
هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد
این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شِ اُ دَ / دِ)
برابر پای ساقط شده و افکنده، در اصطلاح، ذلیل و حقیر. که درخور توجه واعتنا نیست، مبتذل، معلوم همه کس. آسان. که همه کس داند. که همه جا هست. صاحب آنندراج گوید کنایه از بسیار نزدیک و آشکار است:
درز نبود معنی درپیش پاافتاده را
از سواد سایۀ پای چراغ این روشن است.
ملامفید بلخی.
زلف او را رشتۀ جان گفتم و گشتم خجل
ز آنکه این معنی چو زلفش پیش پاافتاده است.
ملا شیدای هندی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
پیش افتاده، کنایه از قسمت و نصیب:
هر ساعت از مژگان خود، خون دلم پیش اوفتد
این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من.
امیرخسرو (از آنندراج).
تا پیش او افتد مگر اشکی ز چشم درفشان
درها ذخیره میکنم از بهر پیش افتاد را.
میر حسن (از آنندراج).
، پیشاهنگ، سرگذشت و اتفاق و حادثه وسانحه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیچ افتادن
تصویر پیچ افتادن
گره خوردن، جور نشدن، مشکلاتی در راه پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش افتادن: هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد این راز مانده بخت بداینست پیش افتاد من. (خسرو دهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
برابر پای ساقط شده و افکنده، مبتذل، معلوم همه کس آنچه که همه کس داند آشکار: زلف او را رشته جان گفتم و گشتم خجل زانکه این معنی چو زلفش پیش پاافتاده است. (ملا شیدای هندی)، آنچه که فراوان و بسیار باشد آنچه که به آسانی بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتاد
تصویر پیش افتاد
قسمت ونصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس افتاده
تصویر پس افتاده
پس افت پس انداز ذخیره، آنکه در راه از رفقا باز مانده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فتادن
تصویر پیش فتادن
پیش افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
تقدم یافتن، جلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
((اُ دَ))
جلو زدن، برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس افتاده
تصویر پس افتاده
معوق
فرهنگ واژه فارسی سره
عادی، مبتذل، معمولی، سهل یاب
متضاد: بدیع، بکر، نادره
فرهنگ واژه مترادف متضاد